به یکی گفتن با شمشیر جمله بساز.
گفت:
فدات شم شیر می خوری؟!!
(می دونم خیلییییییییییی خنک بود!!)
گفت:
فدات شم شیر می خوری؟!!
(می دونم خیلییییییییییی خنک بود!!)
پدر: احمد چرا با علی دعوا کردی؟ببین لباسات همه پاره پاره شده باید یه لباس دیگه برات بخرم.
احمد: ولی باباجون، پدر علی باید یه علی دیگه بخره!!!
احمد: ولی باباجون، پدر علی باید یه علی دیگه بخره!!!
نو
اولی: چرا این قدر میخ به دیوار کوبیدی؟
دومی: خب معلومه! برای اینکه محکم بشه!؟؟
دومی: خب معلومه! برای اینکه محکم بشه!؟؟
رئیس تیمارستان به یکی از مراقب ها می گوید: «من در این جا از همه راضی هستم، فقط دیوانه ای هست که اصرار دارد من برج ایفل را از او بخرم.»
مراقب می گوید: «خب، چرا نمی خرید؟»
رئیس تیمارستان می گوید: «آخر پول ندارم. اگر داشتم، حتما می خریدم.»
پسری از سربازی برای پدرش این طور تلگراف زد : " من کاظم پول لازم " پدرش هم در جواب گفت : "من تراب وضع خراب !"
!
روزی افسر پلیس راهنمایی، دید که یک خودرو چراغ قرمزها رو رد می کنه و اصلاً عین خیالش هم نیست که خلاف می کنه. خودرو رو متوقف کرد و از راننده پرسید: «چراپشت چراغ قرمز توقف نمی کنی؟» راننده در حالی که کاغذی رو که در دست داشت نشون می داد گفت: «جناب سروان تقصیر من نیست. روی این آدرس نوشته شده : چراغ اول را رد می کنی، چراغ دوم را هم رد می کنی و بعداز چراغ سوم می پیچی دست راست ....!»
شکارچی اول: خوب، هندوستان که بودی شکار ببر هم رفتی؟
شکارچی دوم: البته، روزی برای شکار ببر به جنگل رفتم.
شکارچی اول: شانس هم آوردی؟
شکارچی دوم: بله، با ببری روبرو نشدم!
شکارچی دوم: البته، روزی برای شکار ببر به جنگل رفتم.
شکارچی اول: شانس هم آوردی؟
شکارچی دوم: بله، با ببری روبرو نشدم!
اولی: ببخشید با حرف هایم سرشما را درد آوردم.
دومی: نه اختیار دارید. من حواسم از همان اول جای دیگر بود!!!
دومی: نه اختیار دارید. من حواسم از همان اول جای دیگر بود!!!
اولی: تا به حال به هیچ کدام از آرزوهای دوران کودکی ات رسیده ای؟
دومی: بله، وقتی بچه بودم و مادرم موهایم را شانه می کرد، آرزو داشتم کچل بشوم!
دومی: بله، وقتی بچه بودم و مادرم موهایم را شانه می کرد، آرزو داشتم کچل بشوم!
مادر از دخترش پرسید: دخترم، چرا پر کردن نمکدونها این قدر طول کشید؟!
دختر: آخه سوراخهای سرش خیلی تنگ بود!!!
دختر: آخه سوراخهای سرش خیلی تنگ بود!!!
یک روز یه سوسک از سوراخ دستشویی میاد بیرون. از اون میپرسند: چرا اومدی بیرون؟ میگه: به امید یه هوای تازه تر... گفتیم از رفتن و خوندیم از سفر...!
دو دیوانه با هم گفتگو میکردن. اولی: اگر گفتی فرق کلاغ چیه؟ دومی: خوب معلومه! این بالش از اون بالش مساویتره!
بچه: مامان، مامان این همسایه ی بغلی خیلی فقیره.
تنبله میفته توی جوب، میگه: هرکی منو ورداشت مال خودش!!!
به یک معتادی گفتند با اعداد 45 ، 46 ، 47 و 48 جمله بساز. گفت :
چلا پنجه می کشی؟
چلا شیشه می شکنی؟
چلا هف نمی زنی ؟
چلا هشتی ناراحت؟!!!
چلا پنجه می کشی؟
چلا شیشه می شکنی؟
چلا هف نمی زنی ؟
چلا هشتی ناراحت؟!!!
اینم چند تا لینک جالب. دوست داشتین یه سرکی توشون بکشین!مادر: چطور مگه؟
بچه: آخه بچش یه 5 ریالی قورت داده، مادر بیچارش هی تو سر و صورت خودش می زنه و گریه می کنه!!!
(1) دختر: مامان من زن این مرد نمی شم!
مادر: چرا دخترم؟ مگه این مرد چه عیبی داره؟
دختر: اون به جهنم اعتقاد نداره مامان!
مادر:تو با اون ازدواج کن، من خودم کاری می کنم که جهنم رو از نزدیک ببینه!!
نظرات شما عزیزان: